سرمایه گذاری

سرمایه گذاری

بورس محل انتقال ثروت ازافرادعجول به افرادصبوراست. وارن بافت sadeghi3339@yahoo.com
سرمایه گذاری

سرمایه گذاری

بورس محل انتقال ثروت ازافرادعجول به افرادصبوراست. وارن بافت sadeghi3339@yahoo.com

سخت آشفته و غمگین بودم

به خودم می گفتم:بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند


درس ومشق خود را…

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

و نخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،

درهوا چرخاندم...

چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،

دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……

گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود

سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر

سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من

تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خدا

وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است

درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...

غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….

او به من یاد بداد درس زیبایی را...

که به هنگامه ی خشم

نه به دل تصمیمی

نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی

یا چرا اصلا من
عصبانی باشم

با محبت شاید،
گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...

با خشونت هرگز...

با خشونت هرگز...
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهری
نظرات 8 + ارسال نظر
فهیمه جعفرزاده جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 17:24

واقعا زیبا .ممنون از این متن زیبا.همیشه پایدار باشید.

محمد علایی دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:42

سلام.واقعآشعرهای سهراب معرکه است ممنون که این شعر انتخاب کردید تا ما هم بتو نیم بخونیم !!!!!!!

هما حامد سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 23:08

واقعا عالی بود استاد ممنون.

نیلوفر احمدزاده دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:22

محو شعرش شدم واقعا مرسی.مشخصه که این شعر رو شما هم واقعا تاثیر گذاشته که اینقدر با دانشجو ها برخوردتون بجا و مناسب خوشحالم که تو کلاس شما حضور داشتم

نیلوفر احمدزاده دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:26

ممنون بابت این شعر.مشخصه رو شما هم تاثیر بسزایی داشته که اینقدر رفتار بجا و مناسبی با دانشجوهاتون دارید.

بچه های فهیم مودب و درس خون دانشگاه امام صادق (ع) پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:08

سلام استاد خسته نباشی...
استاد ما به نمایندگی بچه های این دانشگاه اومدیم یه کامنت براتون بزاریم..
یه وقت فکر نکنیم واسه نمره این کار و کردیماااااااااا
اصلاااااااااا .... حالا اگه شما خودتون می خوایید به زور به ما نمره بدید بدید دیگه... اشکال نداره


حالا راجب به این پست شما:
استاد این دانش آموز دقیقا مثل اون دانشجوی بی چاره ای که مثه ما درس خونده ولی سر امتحان استرس می گیره یهو همه چی یادش میره....
خوب خدایی حقش نیس یه ترم دیگه اون درس و بخونه... هس؟؟

استاد راستی روزای که سخت آشفته و غمگین هستیم برگه های مارو صحیح نکنید...
ممنون استاد.
بابت شوخی هم ازتون معذرت می خوام . همشون شوخی بودن امیدوارم که ناراحت نشده باشید
در کل بابات همه چی ممنون

پرنیان شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:34

lممنون خیلی عالی بود.سپهری همه ی گفته هاش بی نظیره.

سیده زهره نبوی چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 17:52

اولین بار که این شعر رو خوندم خیلی متاثر شدم (تقریبا 8ماه پیش)وتصمیم گرفتم که تغییر کنم (چون به دلیل دو حادثه دلخراش که به فاصله
6 ماه برای مادر و خواهرم افتاده بود بسیار پرخاشگر شده بودم) و همیشه با عصبانیت با بچه ها حرف می زدم. یک هفته سر کار نرفتم . کتاب هاومطالب اینترنتی مختلفی در مورد کنترل خشم تهیه کردم .حتی به یک کلینیک مشاوره هم سر زدم و خدا رو شکر تونستم تا حدودی خشمم را کنترل کنم و هنوز هم به مطالعات و درمانم ادامه میدم.امروز بعد از 9 ماه دوباره این شعر را خواندم اما این بار قلبم لرزید و اشک از گوشه چشم هایم جاری شد که چقدر به بچه هام بدی کردم و از طرفی خدا رو شکر می کنم که به موقع به خودم اومدم و تغییر کردم.این هم یه خاطره خوب یا بد از این شعر تاثیر گذار. از شما استاد ارجمند هم سپاسگذارم که این شعر را در یادداشت هاتون قرار دادید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد