سرمایه گذاری

سرمایه گذاری

بورس محل انتقال ثروت ازافرادعجول به افرادصبوراست. وارن بافت sadeghi3339@yahoo.com
سرمایه گذاری

سرمایه گذاری

بورس محل انتقال ثروت ازافرادعجول به افرادصبوراست. وارن بافت sadeghi3339@yahoo.com

آزادی وقدرت اندیشه ها

پنج اصل سوسیالیسم
آزادی و قدرت اندیشه‌ها

لورنس رید
مترجم: محمد آقازاده
منبع: فریمن آنلاین
عقیده‌ای که من بارها و بارها تکرار می‌کنم این است که «ما در جنگیم»، نه جنگی فیزیکی همراه با توپ و تانک، اما جنگی که هم ویرانگر است و هم هزینه‌زا.

مبارزه برای حفظ و توسعه آزادی، مبارزه‌ای علیه افراد نیست بلکه مبارزه علیه اندیشه‌های مخالف است. نویسنده فرانسوی، ویکتور هوگو نوشته است: «در برابر هجوم لشکر دشمن مقاومت می‌شود؛ در برابر هجوم اندیشه‌ها مقاومت نمی‌شود.» این نکته اغلب چنین ترجمه می‌شود: «قدرتمندتر از لشکر دشمن، آن اندیشه‌ای است که هجوم می‌آورد.»
در گذشته اندیشه‌ها نتایج تکان‌دهنده‌ای داشته‌اند. آنها مسیر تاریخ را مشخص کرده‌اند.
نظام فئودالیسم برای هزاران سال در بخش بزرگی از دنیا حاکم بود، زیرا محققان، معلمان، روشنفکران، مربیان، روحانیان و سیاستمداران، اندیشه‌های فئودالیستی را اشاعه می‌دادند. این تفکر که «برده، همیشه برده است» میلیون‌ها نفر از مردم را حتی از به پرسش کشیدن وضعیت زندگی‌شان باز داشته بود.
در زمانه مرکانتیلیسم، این مفهوم شدیدا پذیرفته‌ شده که ثروت جهان ثابت است، مردم را واداشت که در مجموعه‌ای طولانی از جنگ‌های خونین، آنچه می‌خواستند را از دیگران بگیرند.
انتشار کتاب «ثروت ملل» آدام اسمیت در سال 1776 نقطه برجسته‌ای در تاریخ قدرت اندیشه‌ها بود. وقتی پیام اسمیت درباره تجارت آزاد پخش شد، موانع سیاسی بر سر مشارکت صلح‌جویانه فرو ریخت و کم و بیش همه جهان تصمیم گرفت آزادی را برای تغییر آزمون کند.
مارکس و مارکسیسم ما را واداشتند که باور کنیم سوسیالیسم اجتناب‌ناپذیر است که سوسیالیسم جهان را فرا خواهد گرفت همان قدر قطعی که خورشید فردا صبح از مشرق طلوع خواهد کرد. تا وقتی که مردم اراده آزاد داشته باشند(قدرت انتخاب درست از غلط)، چیزی نیست که شامل اراده انسانی نباشد و ناگزیر باشد. اگر سوسیالیسم قرار است جهان را در بر گیرد، تنها در صورتی است که مردم اصول آن را قبول کنند.
سوسیالیسم، شکست‌خورده‌ای قدیمی است، هر چند اندیشه سوسیالیستی مهم‌ترین تهدید امروز برای آزادی است. آن‌طور که من می‌بینم، سوسیالیسم می‌تواند به پنج اندیشه شکسته شود.
1- «مرض تصویب قانون». تصویب قانون یک سرگرمی ملی شده است. تجارت مشکل دارد؟ قانونی تصویب کنید تا به مردم یارانه بدهید یا آزادی عملشان را محدود کنید. فقر؟ قانونی تصویب کنید تا آن را ریشه‌کن کنید. شاید آمریکا نیاز به قانونی دارد که جلوی تصویب زیادی قوانین را بگیرد.
عموما تصویب هر قانون جدیدی یعنی: الف) مالیات بیشتر برای تامین مالی ادارات جدیدی که شکل می‌گیرد؛ ب) ادارات جدید دولتی که کارشان ایجاد مقررات‌ بر آن وجهی از زندگی است که تاکنون مقرراتی برایش وضع نشده بود؛ ج)جریمه‌های جدید برای ناقضان قانون جدید. به طور خلاصه، قوانین بیشتر یعنی مقررات بیشتر و اجبار بیشتر. بگذارید در مورد معنای کلمه «اجبار» بی‌پرده باشیم: زور، غارت، ممنوعیت. مترادف‌های فعلی این کلمه حتی آموزنده‌تر است: وادار کردن، به زور مطالبه کردن، تحت کنترل درآوردن، مشمول نظام کردن، اخاذی کردن، چلاندن، فضولی کردن، تابیدن، به زور شکنجه به کاری واداشتن، مجبور کردن و له کردن.
وقتی دولت شروع به دخالت در اقتصاد آزاد می‌کند، بوروکرات‌ها و سیاستمداران بیشتر وقت خود را صرف خنثی کردن کارهای خود می‌کنند. برای آن‌که ویرانی‌های تبصره الف را اصلاح کنند، تبصره ب را تصویب می‌کنند. سپس متوجه می‌شوند که برای اصلاح تبصره ب باید تبصره ج را تصویب کنند، سپس برای اصلاح ج به دال و برای دال به‌ها و همین‌طور ادامه می‌دهند تا هم الفبا و هم آزادی‌های ما جانشان به لبشان آید.
مرض تصویب قانون، ناشی از عدم اعتماد به فرآیند‌های سیاسی و تکیه بر زور است، کاری که امری نپذیرفتنی در جامعه آزاد است.
2- «توهم چیزی از دولت گرفتن». دولت طبق تعریف چیزی از خود برای توزیع ندارد جز همان‌ چیزهایی که از خود مردم گرفته است. مالیات، هبه نیست.
در دولت رفاه این واقعیت مهم در میان خوش و بش‌ها گم می‌شود. مردم جوری از «پول دولت» صحبت می‌کنند گویا واقعا پولی مفت است.
کسی که به پذیرش چیزی از دولت می‌اندیشد که نمی‌‌توانست به طور آزادانه کسب کند باید از خود بپرسد، «این از جیب چه کسی می‌آید؟ آیا از جیب خود من دزدیده شده است یا دولت «از طرف من» از جیب کسی دیگر دزدیده است؟» معمولا پاسخ هر دو است.
آخرین نتیجه این «توهم» این است که دست هر کسی در جامعه در جیب کسی دیگر است.
3- «بیماری از زیر بار در رفتن». اخیرا یک دریافت‌کننده خیریه به دفتر امور خیریه نامه‌ای نوشت و درخواست کرد که «این ششمین فرزند من است. شما در مورد او چه کمکی می‌کنید؟»
یک فرد گرفتار بیماری از زیر کار در رفتن است اگر خودش را از حل کردن مشکلاتش کنار بکشد. او ممکن است بگوید، «مشکلات من اصلا مشکلات من نیست. مشکلات جامعه است و اگر جامعه آنها را حل نکند، معضل درست می‌شود.»
سوسیالیسم با نابود شدن مسوولیت پیش می‌رود. وقتی انسان‌ها استقلال، ابتکار و اعتماد به خودشان را از دست دادند، گرفتار مستبدان می‌شوند.
4- «درد همه چیز دانی.» لئونارد رید، در کتاب «بازار آزاد و دشمنانش» «همه چیز دانی» را خصیصه برجسته اندیشه سوسیالیستی می‌داند. همه چیز دانی عامل دخالت در کار و بار دیگران است. گرایش همه چیز دان را می‌توان این طور توصیف کرد: «من می‌دانم که چه چیز برای شما بهتر است، اما من راضی نیستم که شما را نسبت به برحق بودنم قانع کنم؛ در عوض من شما را مجبور می‌کنم که روش مرا بپذیرید.» همه چیزدان، احساس تکبر می‌کند و نسبت به گونه‌گونی عظیم میان مردم بی‌مدارا است.
در دولت، یک همه چیز دان، چنین سخنانی می‌گوید: «اگر من به این مساله فکر نکنم، نمی‌تواند اجرا شود و چون نمی‌تواند اجرا شود، ما باید هر کسی را از سعی کردن باز داریم.» گروهی از تجار وست کوست یک بار گرفتار این مانع شدند، وقتی می‌خواستند از قایق‌هایی برای عبور از رودخانه استفاده کنند و کمیته تجارت دولتی احساس می‌کرد که این گروه توان استفاده از این خدمات را به صورت مفید ندارند.
معجزه بازار این است که وقتی افراد برای هر سعی و تلاشی آزادند، می‌توانند کارهای بزرگی کنند و چنین هم می‌کنند. تذکر شناخته‌شده رید که نباید «هیچ اختراع بشری جلوی رهایی انرژی خلاقانه را بگیرد،» یک ردیه قدرتمند علیه مرض همه چیزدانی است.
5- «عقده حسد» تملک ثروت و درآمد دیگران امروز بخش مهمی از قوانین سوسیالیستی است. حسادت سوختی است که موتور بازتوزیع را به حرکت وا می‌دارد. بی‌شک بسیاری از برنامه‌های «چلاندن ثروتمندان» ریشه در حسادت و آزمندی دارد.
وقتی مردم گرفتار حسد هستند، چه می‌شود؟ آنها کسانی که بالاتر از خودشان هستند را به خاطر مشکلاتشان سرزنش می‌کنند. جامعه به طبقات مختلف تقسیم شده است و هر حزبی، حزب دیگر را قربانی خویش می‌کند. تمدن‌هایی کشف شده‌اند که زیر بار حسادت و عدم احترام به حقوق مالکیت خرد شده‌اند.
تهدیدی مشترک در این پنج اندیشه سوسیالیستی نهفته است. همه آنها برای وجه تاریک‌تر انسان جذاب است: وجه بدوی، غیرخلاق، تنبل، وابسته، بدون روحیه، بدون تولید و ویرانگر طبیعت انسانی. هیچ جامعه‌ای برای مدت طولانی دوام نمی‌آورد اگر مردمش به چنین اندیشه‌های خودویرانگری متمایل باشند.
فلسفه آزادی را در نظر بگیرید. این فلسفه‌ای رو به تعالی، احیاشونده، انگیزاننده و خلاق است. این فلسفه برآمده و متکی بر وجوه متعالی‌تر طبیعت بشری است؛ مثل اعتماد به نفس، مسوولیت‌پذیری شخصی، ابتکار فردی، احترام به حقوق مالکیت و مشارکت مختارانه.
نتیجه نزاع میان آزادی و بردگی کاملا وابسته به آن چیزی است که از قلب و ذهن آدمیان تراوش می‌کند. در حال حاضر وجدان‌ها هنوز در حال اندیشه است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد